تجربیات رنگی من

my colory experiments

تجربیات رنگی من

my colory experiments

داستانهای راز در حوزه ی ایمان به راز





  Submitted by: Lindsay      Date Posted: Feb 1, 2016     New York, NY

My Dream Life

I am living my dream because of The Secret! I have a dream job, my dream apartment, the love of my life, and loving friends!


I grew up in a small town, but I dreamed of moving to NYC and working in fashion. My parents said my dream was impossible and too expensive. They believed I should never spend money and only save it. In addition, everyone I knew was overweight. My mother said that I wasn’t overweight and my height made me look chubby. She said I would always be that way.

Then I read The Secret and my life changed!!

I focused only on what I wanted. I was attending a small fashion college where I met a girl who was transferring to a college in NYC. I applied there and got in!

I moved to NYC three days later and lived in the college dorms. Keep in mind that I did not know how all this was happening, but I believed it would. After one week in NYC I became good friends with a designer at one of the biggest fashion brands in the world. She got me a freelancing position in her department. I already had my dream job and I hadn’t even graduated yet!

The apartment I had always visualized would cost millions, but I didn’t think about the price. Two months after moving to NYC I met a girl who became a very dear friend and she said she was looking for a third roommate. She owned a multi-million dollar apartment and I had no idea. I toured the apartment before moving in and it was exactly like the apartment I had been visualizing. I moved in and she charged me an affordable rate. I started to use a vision board with my perfect weight and perfect partner. When I looked at the photos I felt like I already had everything I wanted. I focused on my perfect weight the most. Everyone around me was healthy and thin and it truly inspired me to be my perfect weight. I started losing weight with a new healthy lifestyle. I didn’t own a full-length mirror like I did back at my parents, so I never saw my body. I only saw what I wanted! I felt like I was already thin! I lost 18 pounds in less than three months. I achieved my goal weight in an enjoyable way! I continued the same enjoyable lifestyle and I have remained my perfect weight. I used The Secret to attract my perfect partner and perfect apartment of my own. I completely let go of all the negativity from my childhood and I embraced The Secret. What you resist enslaves you, but what you embrace you become!

 

 

 

 

زندگی رویایی ام ( لینزی از نیویورک)

من به کمک راز دارم رویاهایم را زندگی می کنم! یک شغل رویایی، آپارتمان رویایی، عشق زندگی ام و دوستان دوست داشتنی ام را دارم.'


من در شهر کوچکی بزرگ شدم، اما رویایم رفتن به نیویورک و کار در عرصه ی مد بود. والدینم به من می گفتند رسیدن به این رویا غیر ممکن و بسیار پرهزینه است. آنها عقیده داشتند من نباید هرگز پول خرج کنم و فقط باید پس انداز کنم. علاوه بر این همه ی کسانی را که می شناختم اضافه وزن داشتند. مادرم می گفت من اضافه وزن ندارم و قدم مرا پهن  نشان می دهد. او می گفت من همیشه در همین وضعیت خواهم ماند.  

سپس من راز را خواندم و زندگی ام تغییر کرد. فقط روی آنچه می خواستم تمرکز کردم. در یک دانشکده کوچک مد شرکت کردم و در آنجا دختری را ملاقات کردم که به دانشکده ای در نیویورک نقل مکان کرده بود. من درخواست دادم و وارد شدم.

سه روز بعد به نیویورک نقل مکان کردم و در خوابگاه دانشکده ساکن شدم. نمی دانستم چطور همه ی اینها دارد اتفاق می افتد ولی ایمان داشتم که اتفاق خواهد افتاد.  بعد از یک هفته، با یکی از طراحان یکی از بزرگترین برندهای مد دوست شدم.  او در بخش خود یک کار به من داد. اکنون  با اینکه هنوز فارغ التحصیل هم نشده ام، شغل رویاهایم را دارم.

آپارتمانی را که همیشه در ذهنم تجسم می کردم میلونها دلار می ارزید، ولی هرگز در مورد قیمتش فکر نمی کردم. دو ماه بعد از رفتن به نیویورک با دختری آشنا شدم که بهترین دوستم شد و او گفت دنبال سومین هم اتاقی اش می گردد.  او آپارتمان چند مولتی میلیونی داشت و من از این موضوع اطلاعی نداشتم. قبل از اینکه به آپارتمان اسباب کشی کنم دوری در آن زدم ، دقیقا همانی بود که همیشه در ذهنم تصور می کردم. من به آنجا نقل مکان کردم و دوستم مبلغ بسیار مقرون به صرفه ای برای اجاره ام تعیین کرد.

من شروع به ایجاد تابلوی بصری وزن و شریک ایده آلم کردم. وقتی به آن تابلو نگاه می کردم  حس می کردم گویی در همان حال هرچه را می خواستم داشتم. بیشترین تمرکز را روی وزن ایده آلم داشتم. تمام افراد دوروبرم سالم و ترکه ای بودند و این موضوع حقیقتاً مرا به وزن ایده آلم سوق می داد. با اجرای یک سبک زندگی سالم شروع به کاهش وزن کردم. من یک آینه تمام قد مانند آنچه در خانه ی والدینم داشتم، نخریدم بنابراین هرگز بدنم را ندیدم، من فقط آن چیزی را که می خواستم، می دیدم! احساس می کردم الان کاملا ترکه ای هستم!  در کمتر از 3 ماه 8 کیلو گرم کم کردم. من  با روش لذت بخشی به وزن ایده آلم رسیدم. من به سبک زندگی لذت بخش مشابهی ادامه دادم ودر وزن ایده آلم باقی ماندم.

من از راز برای جذب شریک ایده آلم و آپارتمان شخصی ایده آلم، استفاده کردم. من تمام نکات منفی دوران کودکی ام را کنار گذاشتم و راز را در آغوش کشیدم.  اگر در برابر چیزی مقاومت کنید شما را اسیر می کند اما چیزی را که در آغوش بگیرید همان می شوید.

 

داستانهای راز در حوزه روابط






 Submitted by: Charu    Date Posted: Dec 13, 2015 )India(

My Marriage, The Best Gift Of Life.

I am a newly married, happy girl, full of life and love for all


I would like to thank Rhonda Byrne for presenting the best gift to mankind in the form of Law Of Attraction and thank you Lord for giving us all such events in life which make us feel the power of Universe to bless us with our desires.

My story is about my experiences I have received through Law of Attraction. Although there are a lot of things to write about, I would like to share the most important event of my life.

I am a girl from a small village in Maharashtra, India who always dreamed of working with a high end company in any one of the metro cities of India. After a lot of struggle in various areas, Lord gifted me my childhood dream in March 2010 when I landed in Mumbai for initiating my dream career. My job started in full swing; simultaneously my parents started their hunt for my dream groom. I was very excited to visit the grooms homes with my parents. Generally, arranged marriages happen this way in India, but when nothing was working out, my morale started deteriorating. Not less than 10 guys we visited, but nothing worked out for some reason or another.

During this time one of my office colleagues became best of friends with me and I started sharing all these stories with him. Within no time we gelled with each other quite well. We started going out to parks and movies in a good gesture of pure friendship. But we never realized that this friendship had already reached to the next level of love.

Simultaneously our respective parents continued the search for our life partners. Somewhere deep inside our hearts we had a feeling that one day our close friendship would come to an end at the very moment when either one of us got married. Realizing this, my friend stopped his parents from their bride search. He invited me to visit his newly bought home. His parents were very smart to judge that he had started liking me. After I went back they walked into his room and told him that they liked his choice and they had no issue if he marries me. But my friend wished very strongly in his heart for our marriage. As we were both from a culturally different background, there was huge disapproval from my parents. The further going was really tough and chances of us both getting married was bleak.

However, Law of attraction had planned beautiful things for us.

After a complete break up we strangely reunited again. Lord gave me unexplained energy to stand in front of my whole big family and win them over for my love. It was a terrific day when I stood up for getting married to my love in front of 20 decision maker family members surrounding me and trying to convince me to their favor.

I finally got married to my love on 22nd April 2015!!

I am happily married for a month now and have started strongly believing in the power of our thoughts. Thereâs a lot more that I need to attract for my life! I know I will ask, believe and receive for sure, and will share my experiences here.

Thank you! Thank you! Thank you so much Lord and The Secret Team for coming into our life. Thank you all for reading me!!!!

 


 

ازدواجم ؛ بهترین هدیه ی زندگی ( کورا از هند)

من دختر شادی هستم که تازه ازدواج کرده ام و سرشار از عشق و زندگیم


خدایا متشکرم که اتفاقاتی را در زندگی برایمان رقم می زنی تا قدرت جهان را با رسیدن به خواسته هایمان حس کنیم و مایلم از راندا برن برای ارائه بهترین هدیه ( قانون جذب) به انسانها تشکر کنم.  

داستان من در مورد تجاربی است که از طریق قانون جاذبه دریافت کردم. هرچند چیزهای زیادی در مورد این قانون دارم که بنویسم ولی مهمترین آنها را انتخاب کرده ام.

من دختری از یک روستای کوچک در ماهاراشت رای هند هستم که همیشه آروزی کار در یک شرکت معتبر در یکی از شهرهای مهم هند را داشتم. بعد از کلی  کوشش و جستجو در نواحی مختلف، در مارس 2010 خداوند رویای کودکی ام را به من داد وقتی که برای انجام حرفه ی رویایی ام، به موبای مهاجرت کردم.  

کار من در نوسان کامل، همزمان با جستجوی والدینم برای مرد رویاهای من آغاز شد.

من برای ملاقات خواستگارها در خانه همراه والدینم، خیلی هیجان زده بودم. عموماً ازدواج ها در هند به این شیوه اتفاق می افتد، اما وقتی هیچکدام به نتیجه نرسید روحیه ام شروع به افت کرد. حدود 10 خواستگار را ملاقات کردیم ولی هرکدام به دلایلی به نتیجه نرسید.

در طول این مدت یکی از همکاران اداره ی من تبدیل به یکی از بهترین دوستان من شد و من شروع کردم به تعریف کردن تمام این جریانات برای او. طولی نکشید که ما به هم خیلی نزدیک شدیم و با رابطه ی دوستانه ی  خوب و پاکی شروع به رفتن به پارک و سینما کردیم . اما هرگز تشخیص ندادیم که این رابطه دوستانه به سطح بالاتر یعنی عشق رسیده است.

همزمان والدین ما در جستجوی شریک های زندگی ما بودند. در عمق قلب مان  این حس را داشتیم که اگر روزی یکی از ما ازدواج کند در آن لحظه رابطه نزدیک دوستی ما به پایان خواهد رسید.

وقتی این را تشخیص دادیم دوست من به والدینش گفت جستجو برای عروس را متوقف کنند. او مرا دعوت کرد تا خانه جدیدشان را ببینم. والدین او خیلی سریع فهمیدند که او مرا دوست دارد. بعد از رفتن من آنها به اتاق او رفته بودند و گفته بودند که انتخابش را می پسندند و مخالفتی برای ازدواج  با من ندارند.

دوست من تمایل قوی برای ازدواج داشت ولی از آنجایی که از دو بافت فرهنگی متفاوت بودیم والدین من مخالفت شدیدی داشتند. از این رو کار سخت شد و شانسمان برای ازدواج بسیار کم شد.

با اینحال قانون جاذبه طراحی زیبایی برای ما تدارک دیده بود.

بعد از جدایی کاملمان به صورت عجیبی دوباره بهم پیوستیم. خداوند به من انرژی غیرقابل توصیفی داد تا در برابر خانواده ام بایستم و عشقم را در برابر آنها برنده شوم. روز فوق العاده ای بود وقتی برای ازدواج با عشقم در برابر 20 تصمیم گیرنده ی اصلی خانواده و فامیلم ایستادم در حالیکه آنهامرا احاطه کرده بودند و سعی در قانع کردن من داشتند تا خواسته آنها را اجرا کنم. ولی سرانجام در 22 آوریل 2015 با عشقم ازدواج کردم.

اکنون یک ماه است که از ازدواج من می گذرد و شدیدا به قدرت افکارمان عقیده دارم. چیزهای زیاد دیگری است که باید به زندگیم جذب کنم ، می دانم طلب خواهم کرد ، باور خواهم کرد و دریافت خواهم کرد و تجربیاتم را در اینجا با شما به اشتراک خواهم گذاشت.

متشکرم، متشکرم ، خداوندا خیلی متشکرم و همینطور تشکر از تیم راز که وارد زندگی من شد. و از همه شما که داستانم را خواندید متشکرم.

......................................................................................................................................

 

 

Relationship      Submitted by: Jen     Date Posted: Dec 10, 2015   England

Finally Got My Dream Man Thanks To The Secret !!!!

Jen: I am a 25 year old woman who is finally with the love of my life and on my way to an amazing future


Two years ago I was very depressed, didn’t know what I wanted in life, was unemployed and on top of that I was madly in love with a man who didn’t love me back. That caused me great sadness and led to me begin drinking heavily because I was pining after him so much. Eventually he started dating someone else and it got worse.

The truth was, I wasn’t very confident and didn’t believe I could actually get a guy like him. I came across The Secret in late 2014, and although I didn’t read and apply it properly at first, something urged me to re-read it earlier this year when I was in a bleak period. After going over the book again, I realized that I was doing it completely wrong. I was very unappreciative and all I could see was what I didn’t have!

The first thing I did was clean my studio flat. I hated living there and really wanted to move, but it was a mess and not ready to move out of!

A few weeks after cleaning the flat, my landlord told me I had to leave because rent rates had increased. Instead of worrying, I saw this as a good sign. Now I’m packing up to move into a lovely new flat in my chosen area next month!

Not only that, but my love returned to me! It was only after really believing and having faith that things began to change in my life. I was patient and thanked the universe for introducing him to me, and wrote down the things I loved about him and wished him happiness.

Eventually, he confessed he loved me! We met up for a date a few days later and it went from there! We’ve been together for nearly three months now and he makes me as happy as I always knew he would! He adores me as much as I always adored him. Knowing that I was right is such an elating feeling and it was totally worth the wait!

We’re attending a friend’s wedding next month as a couple and I’m sure ours will be next! I’ll be back in here to tell you all about it! I’m now manifesting the right job and nearly there. Thank You

.

 

 

سرانجام مرد رویاهایم را یافتم، از راز متشکرم

جنیفر(انگلستان): زنی 25 ساله هستم که سرانجام با عشق زندگیم همراه شدم و پیش بسوی آینده ی هیجان انگیز


دو سال پیش شدیدا افسرده بودم ، نمی دانستم از زندگی چه می خواهم ، بیکار بودم و بدتر از همه دیوانه وار عاشق مردی بودم که مرا دوست نداشت. این مسایل باعث ناراحتی عمیقی در من شده بود و منجر به الکلی شدن من شد زیرا شدیدا وابسته ی او بودم. سرانجام او شروع به قرار گذاشتن با شخص دیگری کرد و اوضاعم بدتر شد.

حقیقیت این بود که اعتماد به نفس کافی نداشتم و باور نداشتم که می توانم به مردی مانند او برسم.

اواخر سال 2014 با راز برخورد کردم در ابتدا بخوبی آن را نخواندم وعمل نکردم اما یه چیزی مرا ترغیب می کرد که دوباره کتا ب را بخوانم. در اوایل 2015 بود که دوران سختی را می گذراندم. بعد از اینکه برای بار دوم کتاب را خواندم تشخیص دادم که طرز عملم کاملاً اشتباه بوده است. فهمیدم بسیار ناشکربوده ام و تماماً نداشته هایم را می دیدم.  

اولین کاری که انجام دادم تمیز کردن آپارتمانم بود. من از زندگی کردن آنجا متنفر بودم و واقعا می خواستم از آنجا اسباب کشی کنم، اما اوضاع درهم بود وامکان جابه جایی در آن زمان وجود نداشت. 

چند هفته بعد از تمیز کردن آپارتمانم ، صاحبخانه ام به من گفت باید آنجا را ترک کنم زیرا نرخ اجاره افزایش یافته است. بجای نگرانی، این مساله را یک علامت خوب در نظرگرفتم. در ماه بعد به یک آپارتمان دوست داشتنی در منطقه ای که خودم انتخاب کرده بودم، اسباب کشی کردم.

فقط این نبود، بلکه عشق من به سمت من بازگشت!

این اتفاقات بعد از این بود که واقعا باوروایمان پیدا کردم که همه چیزدر زندگیم شروع به تغییرمی کند . من صبوری کردم و از دنیا بخاطر اینکه او را به من معرفی کرده بود، تشکر کردم وخصوصیاتی از او را که دوست داشتم نوشتم و برای او آرزوی شادی کردم.

 سرانجام، او اقرار کرد که مرا دوست دارد. چند روز بعد با هم قرار گذاشتیم. الان نزدیک به سه ماه است که با هم هستیم و او مرا همانقدر که انتظارش را داشتم خوشحال می کند. او به من عشق می ورزد همانطور که من همیشه به او عشق می ورزم. می دانستم که حق با من بود و چنان حس افتخاری دارم و ارزش انتظار را داشت.

ماه بعد به عنوان یک زوج، درعروسی یکی از دوستانمان شرکت می کنیم و من مطمئنم مجلس بعدی، عروسی ما خواهد بود. برمی گردم تا دوباره برای شما از آن بنویسم. الان کار خوبی دارم. متشکرم از شما