تجربیات رنگی من

my colory experiments

تجربیات رنگی من

my colory experiments

بدترین ها



ای کاش انتهای اندوه ها و غصه هایم نا امیدی نبود، ای کاش آخرغم هایم، رها می کردم و می گفتم بی خیال رهاش می کنم

شاید بتونم با اندوه و غصه کنار بیام ولی از ناامیدی بیزارم چون جلوی حرکت به جلو را می گیرد انرژی را می سوزاند

عشق را سرد می کند و زندگی را ناممکن

واقعا اگه ننویسم این بغض فروخورده حتما سرطان می شود چون می دانم نه جایی برای سرباز کردن دارد

 نه توان ترمیمش را دارم و نه توان تغییرش را

  به وسعت کائنات پشیمانم  ولی راه برگشت ندارم

حجم پنهان کاریهای و دروغ ها و دورویی هایی که  از شریک زندگیم دیده ام بیش از اندازه سنگین است و چنان خسته ام کرده که توان شروع مجدد از نقطه ای دیگر را ندارم. شاید این نامهربانیها همه جا باشد ولی انتظار آن را در آشیانه ی عشقت نداری

یادم می آید قبل از ازدواج رویایم این بود که دست در دست شریک زندگیم در یک دشت پر از گلهای زرد رنگ در حال دویدن هستم اما نمی توانم باور کنم که در برزخی بی انتها با زمینی کویری، با لبانی تشنه، بدون نقشه و راهنما، سرگردان و دل شکسته و خسته گیر افتاده ام و صد البته اگر دست مهربان پروردگارم نبود تا کنون بارها مرده بودم

پروردگارا ! ای کاش وقتی کشتی نجات را فرستادی سوار آن می شدم، پارسال محرم و صفر را می گویم. ولی ترسو بودم آری ترسو بودم و ماندن و مردن در این وضعیت را به آزادگی ترجیح دادم.

یادم می آید به او گفتم بدترین چیزی که مرا برای همیشه دلسرد خواهد کرد خیانت است اما خبر نداشتم که خواهر شوهرم خیلی بهتر از زنان خراب رل آنها را بازی خواهد کرد و هر روز با ترفندی تازه با شریک زندگیم خیانت عاطفی و احساسی و مالی را در حق من تمام می کنند.

نمی توانستم تصور کنم که خانواده ی شوهرم می شوند بدترین و سیاه ترین تجربه ای که در کل عمرم با آن روبه رو شدم.

تصورش را هم نمی کردم که برای حفظ شان و شخصیتم بخواهم با کفتارهایی بجنگم که خود را عقاب می خوانند.

آه ای زندگی چقدر سخت شده ای، مردم چگونه بی خیال خیانت می شوند؟ مردم چگونه وانمود می کنند ؟ هیچگاه در زندگیم مجبور به وانمود کردن نبودم یعنی اصلا بلد نیستم  اما حالا باید وانمود کنم که هیچ  یک از پنهان کاریها و دروغ های شریک زندگیم را نمی بینم و نمی دانم. خدایا از خودم بیزارم که به این خفت تن دردادم و جرات تمام کردنش را نداشتم  شاید پیش از این کورسوی امیدی داشتم که می توانم آن را اصلاح کنم  اما نتوانستم یعنی نمی شود   

اصالت تزریق کردنی نیست 

 اصالت حتی اکتسابی هم نیست 

 اصالت اصالت است

مثل نقره که طلا نمی شود

 مثل سیاه که سپید نمی شود

هرچه آه می کشم دلم پرتر می شود

نتوانی تغییر دهی 

نتوانی تحمل کنی

و نتوانی بروی 

این وضعیت حتی از دوزخ هم بدتر است انگار بغض دائم داری   

 انگار داری در جایی که اکسیژن نیست نفس می کشی

خدایا .........