تقدیم به خواهر شوهرم که روزی بهترین آرزوها را برایش داشتم ولی وقتی به نعمت رسید آن روی سکه اش را به من نشان داد
مثل هر روز بیدار می شوم
به صبح سلام می کنم
به زندگی لبخند می زنم
خوشبخت تر از همیشه، مصمم تر از گذشته
آنکه بد مرا می خواست رسوا شد
خدا آنجا بود و مواظبم بود تا دستی که برای سیلی زدن به من بلند کرده بود دور گردنش حلقه شود و به حد خفگی برسد
خدا کند خفه نشده باشد زیرا جسمش را نیز مانند روحش از دست خواهد داد
نقشه و بدی تو باعث شد مای ما پررنگ تر شود و عشق ما آتشین تر
اراده ی من برای زندگیم مستحکم تر و ایمان به حمایت پروردگارم بیشتر و بیشتر
می دانم از چه ناراحتی : از اینکه ذره ای خوشی من واقعی است و همگان می دانند دنیا دنیا خوشبختی تو جز تظاهر نیست